به نقل از ویکی پدیا، موسسه بین المللی فیزیک و شیمی سلوی (Solvay) در سال ???? در بروکسل بلژیک و پس از برگزاری نخستین کنفرانس بین المللی سلوی در ???? تاسیس شد. این کنفرانس با دعوت ارنست سلوی برگزار شد که اینشتین جوان ترین فیزیک دان حاضر در این جلسه بود.
کنفرانس های بین المللی آنزمان که هر چند سال یک بار برگزار می شد، شاهد دستاورد های بسیار بزرگی بود. می توان گفت کنفرانس های سلوی مشهور ترین کنفرانس ها در فیزیک و شیمی هستند.
مشهور ترین این کنفرانس ها، پنجمین کنفرانس سلوی بود که در اکتبر ???? (مهر ????) با موضوع الکترون ها و پروتون ها برگزار شد. از ?? نفر فیزیک دان حاضر در کنفرانس، ?? نفر برنده جایزه نوبل شده بودند (یا در سال های بعد برنده این جایزه شدند)
موضوع این کنفرانس، بحث و بررسی در مورد نظریه کوانتومی بود که به تازگی ارایه شده بود و اصل عدم قطعیت هایزنبرگ به موضوع بحث داغ بین البرت اینشتین و نیلز بوهر تبدیل شده بود.
ردیف اول : اوون ریچاردسون (نوبل فیزیک ????)، چارلز ویلسون (نوبل فیزیک ????)، چارلز گویه، پل لانگه وین، آلبرت اینشتین (نوبل فیزیک ????)، هنریک لورنتز (نوبل فیزیک ????)، ماری کوری (نوبل فیزیک ???? و نوبل شیمی ????)، مکس پلانک (نوبل فیزیک ????)، اروینگ لنگ مویر (نوبل شیمی ????)
ردیف دوم : نیلز بوهر (نوبل فیزیک ????)، مکس بورن (نوبل فیزیک ????)، لوییس دی بروگلی (نوبل فیزیک ????)، ارتور کامپتون (نوبل فیزیک ????)، پل دیراک (نوبل فیزیک ????)، هنریک کرامرز، ویلیام براگ (نوبل فیزیک ????)، مارتین نادسن، پیتر دبیه (نوبل شیمی ????)
ردیف سوم (ایستاده) : لئون بریلوئین، رالف فاولر، ورنر هایزنبرگ (نوبل فیزیک ????)، ولفگانگ پائولی (نوبل فیزیک ????)، ژولز امیل ورشافلت، اروین شرودینگر (نوبل فیزیک ????)، تئوفیل دی داندر، ادوارد هرزن، پل اهرنفست، امیل هنریوت، اگوست پیکارد
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی